معرفی کتاب به مناسبت بازگشت امام خمینی (ره) به ایران

کتاب: خنده زار

نویسنده: محمد محمودی نورآبادی

خانواده رستم توی دردسر افتاده بودند و اهل آبادی هر یک ساز خودش را می زد. یک راه حل این بود که باید گاو یا شتری را سر ببرند، تا دفع بلا شود. شتر نداشتند؛ ماده گاوی بود که گوساله شیرخواری داشت. نمی شد آن بچه پیسه و قشنگ سه ماهه را بی مادر کرد. یک جفت هم ورزا داشتند که بدون آن یکی نمی شد گاوآهن به گردن دیگری بست و زمین ها را شخم زد؛ پس هر کس نظری می داد و نسخه ای می پیچید. عیسی هم، که بیشتر دردسرها زیر سر او بود، نظر خودش را داشت. حرف توی دهانش تمام نشده بود که ابراهیم از خنده وا رفت. مادرش هم نزدیک بود کله اش را بکند؛ فقط به این دلیل که گفته بود: « خُب، اگر این جوره خر رو بکشید!»